داستانی خواندنی...
جمعه, ۱۳ آذر ۱۳۹۴، ۰۸:۴۶ ب.ظ
نــاتــوانــی مــرد مــغـرور
آمده است که پهلوان مغروری که بسیار قدرتمند بود
یک روز در بازار مثل گاو شاخ دار صدا در می آورد و به خود
افتخار می کرد.در این حال سرش را به سوی آسمان بلند
کرد و گفت:ای خدا! همه ی پهلوانان را بر زمین زدم،اکنون
جبرئیل را بفرست تا او را نیز به زمین بزنم! آمده است که:این
پهلوان متکبر در بستر بیماری افتاد و مدت طولانی در حالت
بیماری ماند و خداوند متعال او را چنان ضعیف و سست کرد
که یک موش می آمد و انگشت پای او را گاز می گرفت و
می خورد و او نمی توانست حتی آن موش را از خود دور کند.
پس هیچ گاه نه به زورمان نه به مالمان نه به علممان
نه به زیباییمان نه به ایل و طایفه یمان نه به پست و
مقاممان و...مغرور نشویم!
- ۹۴/۰۹/۱۳